۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

تبریک میلاد حضرت امام رضا علیه السلام

به نام حضرت دوست

مادرم میگفت که پدر بزرگت پیش از تولدت خیلی دوست داشت که اسمتو بذاریم محمد! ما هم بر حسب اتفاق چنین نذری کرده بودیم. اما وقتی روز تولد آقا امام رضا به دنیا اومدی تصمیم گرفتیم اسمتو بذاریم محمد رضا !

اینطوری شد که از بچگی منو با 3 اسم مختلف صدا میزدن : یه گروه میگفتن محمد رضا، یه گروه میگفتن محمد و یه گروه میگفتن رضا ! خب من هم اعضای هر سه گروه رو دوست داشتم و هم هر سه اسم رو و اینطور شد که هر جا یه دونه از این اسمارو صدا میزدن من برمیگشتم !

البته بیشتر افراد اسم سوم رو صدا میزدن و میگفتن رضا و خب ما هم با این اسم خیلی حال میکردیم و اینطور شد که رضا به مرور رایج تر از بقیه شد.

باور کنین این داستانو ننوشتم که کسی به من تولدمو تبریک بگه ! آخه درستم نیست که !

شما در ملک یه پادشاه با صفا باشی و روز تولد اون سلطان بیای تولد یه ذره از درگاه اون سلطانو تبریک بگی !

هر کی خواست تولد ما رو بتبریکه جاش رو کنه به سمت خراسون و به آقاش یه سلام بده !

ولی عوضش من 3 تا حکایت زیبا به شما عیدی میدم

1

شیخ بها از طرف شاه عباس ماموریت یافته بود تا بر امور ساخت حرم و علی الخصوص روضه ی منوره ی آقا امام رضا نظارت کند. خب شیخ بها هم یک مهندس توانمند بود و هم از طرفی دیگر شیخ الاسلام ملک ایران و این هر دو باعث می شد تا حتی جزئی ترین نکات نیز در بنای آن مکان مقدس رعایت شود.

پس از اتمام کار، شیخ رو به کار گران کرد و گفت تا پس از بازگشت من از اصفهان طاق را نزنید و گر نه شما را عتابی الیم خواهم کرد.

کارگران شب اول خوابیدند و در خواب حضرت را زیارت کردند که بر خلاف دستور شیخ به آنان امر فرمودند تا هر چه زودتر طاق را کامل کنند.

این خواب 3 شب متوالی تکرار شد!

نهایتا سرپرست کارگران تصمیم گرفت که رنج عتاب شیخ را بر خود بخرد و در عوض در برابر امام خود سر بلند شود.

شیخ که بازگشت ابتدا بسیار خشمگین و ناراحت شد که چرا کارگران امتثال امر وی نکرده اند، ولی وقتی دلیل این کار ایشان را شنید شروع کرد به گریه و زاری شدید به گونه ای که همگان متحیر شدند.

شیخ گفت من با خود عهد کرده بودم تا از اصفهان هرزی بیاورم و در طاق جا گزاری کنم و روی آن حک کنم که گناهکار اجازه ی ورود به این مکان مقدس را ندارد ولی آقا انقدر رئوف و مهربان بود که اجازه ی چنین کاری به من نداد.

2

پیرمرد نابینا به قصد شفا گرفتن راهی مشهد شده بود.

گوشه ی خیابان ایستاده بود تا با تاکسی راهی حرم شود. تنی چند از جوانانی که شور جوانی تمام شعورشان را به باد داده بود جلوی پای پیرمرد نگه داشتند و او را سوار کردند.

پس از صحبت با پیرمرد و اطلاع از قصد او همه به طرز معنی داری خندیدند. سوژه ی آن روزشان را یافته بودند و خوشحال به سمت یکی از مناطق دور افتاده ی مشهد حرکت کردند.

یکی از آنها پس از اینکه مقداری پیرمرد را پیاده برد دستش را بند کرد به کرکره ی شبکه ای یک مغازه ی مخروبه!

پیرمرد با خوشحالی از جوان به خاطر اینکه او را تا ضریح رسانده تشکر کرد.

فردا صبح آنها با تعداد بیشتری از رفقا آمدند تا حسابی به حال پیرمرد بخندند ولی خیابان از چند صد متری بسته بود و با ماشین نمیشد جلو رفت.

وقتی رسیدند حیرت کردند.

پیرمرد شفا گرفته بود و داشت با شادی زائد الوصفی برای بقیه تعریف میکرد که دیشب آقا به خوابش آمده بود و دستی به روی چشمانش کشیده بود.

3

یکی از خدام تعریف میکرد که یکی از روزهایی که باید روضه ی منوره را تخلیه میکردیم، یکی از خانمها به شدت لجاجت میکرد و از روضه بیرون نمیرفت.

من با چوب دستی ام (همون هایی که پشمهای رنگین داره و نه تنها درد نداره بلکه آدم خوششم میاد) آرام به صورتش زدم و گفتم خواهرم بفرمایید بیرون.

میگفت شب در خواب دیدم که تمامی خادمان به صف ایستاده اند و آقا از آنها سان میبینند و با هر کدام احوال پرسی هم میکنند. وقتی آقا به من رسید با ناراحتی در صورتم نگاه کردند. وقتی دلیل را جویا شدم فرمودند که تو به صورت من سیلی زده ای ! گفتم دستم بشکند اگر چنین گستاخی کرده باشم. فرمودند که همان زمان که با چوب دستی ات به صورت آن زن زدی به من سیلی زدی و تا از آن خواهر حلالیت نطلبی من از تو راضی نخواهم شد.

میگفت بعد از بیداری و بازگشت به حرم ناگهان آن زن را دیدم. درنگ را جایز ندانسته و به سرعت رفتم و از ایشان حلالیت طلبیدم.

آری سلطان ما اینگونه به بندگان خود التفاط دارند و اینگونه نوکرانشان را تربیت میکنند.

.

.

.

خودم با گوش خودم از یکی از عرفای الهی شنیدم که وقتی شما وارد حرم میشوید آقا زودتر به شما سلام میکنند و دست نوازش به سرتان میکشند و هنگام خروج ضمن بدرقه از مفارقت شما بسیار دلگیر میشوند.

عاشقان عیدتان مبارکباد. ان شا الله قسمت همه مون شه یه بار دیگه صحن و سرای با صفای سلطان ایران زمین !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر