۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

پر پرواز

زنگ آخر از آخرین روز هفته که رسید خانم معلم به بچه ها گفت برا فردا باید یه کاری بکنید
به تعداد کسایی که ازشون متنفرید سیب زمینی بریزید تو کیفاتون
هفته یعد هر یک از بچه ها تو کیفش چند تا سیب زمینی داشت
یکی یکی، یکی دو تا و بعضیا هم خیلی
خانم معلم به بچه ها گفت که باید سیب زمینیا رو تا آخر هفته تو کیفشون نگه دارن
.
.
.
روزها پشت سر هم میگذشت
بچه ها دیگه از حمل اون همه بار خسته شده بودن
تازه سیب زمینیا گندیده بودن و بوی مطبوعی هم نداشتن
.
.
.
اونایی که بار بیشتری داشتن، بیشتر از همه سختی میکشیدن
.
.
.
آخر هفته خانم معلم به بچه ها گفت که بارشون رو خالی کنن
بچه ها انقدر سبک شدن که میتونستن پر بزنن
.
.
.
خانم معلم گفت
بچه های عزیزم کینه و نفرت دقیقا مثل این سیب زمینیها باعث رنج ما میشود
هر چه که از افراد بیشتری نفرت داشته باشید باید رنج بیشتری بکشید
در عوض هر زمان که دلتان را از نفرتها خالی کنید احساس راحتی میکنید
.
.
.
عزیزانم چرا این بار سخت را به دوش بکشیم در حالی که میتوان سبک شد و مثل پرنده پر زد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر